معنی کلمه آکــادمی



آکادمی نام باغی بوده در آتن که افلاطون در آن تدریس می کرد و کم کم با گذشت زمان معنای انجمن علمی یا فرهنگستان را به خود گرفت.وقبرش همانجابود.

سقراط کی بود؟



سقراط یکی از برجسته ترین دانشمندان و فیلسوفان یونانی که در حدود سال 470 قبل از میلاد در شهر آتن در کشور یونان می زیسته است ؛ در باره کودکی و پدر و مادرش اطلاع چندانی در دست نیست و از او نوشته ای هم بجای نمانده است ؛ تنها مرید او یعنی فیلسوف بزرگ افلاطون ؛ افکار و دستورهای او را با شرح مناظری از زندگی او بصورت مکالمه برشته تحریر درآورده است .
بطوریکه افلاطون گفته است ؛ سقراط بیشتر وقت خود را در بازار میگذرانده و با هرکس که به او گوش میداده صحبت میکرده است ؛ او علاقمند بوده که مخصوصا کسی را با افکار و عقاید محکم و استوار درباره موضوعی پیدا کند ؛ سپس از او پرسشهائی کرده و نشان میداد که درباره موضوعی که ادعا میکرد ؛ بی اطلاع بوده است
سقراط بحث های خود را به شیوه پرسش و پاسخ انجام می داد و در این گفتگوها همواره مردم را متوجه خطاهایشان در پندار و عقیده میکرد ؛ بدین ترتیب روش پرسش سئوالات و مباحثه با اشخاص را / شیوه سقراطی / نامیدند .
اصول اساسی این فیلسوف بزرگ برپایه / خودرا بشناس / استوار گردیده بود و یکی از اصولش این بوده است که میگفته / عاقلانه است بدانید که دانائی شما ارزشی ندارد ! /
آتنی ها او را دوست نداشتند زیرا که تمام افکار و عقاید سابق را دگرگون کرده بود ؛ تا اینکه در سال 399 قبل از میلاد بالاخره بدخواهان و دشمنانش او را به محاکمه کشیده و او را متهم کردند که جوانان آتن را فاسد کرده و بعلاوه از وظایف مذهبی خود غفلت نموده است .
بنابراین او را در پایان عمر به جرم اینکه با گفتار و رفتار خود ؛ مردم را از راه بدر میکند و به خدایان ایمان ندارد محاکمه و با وجود دفاع دلیرانه ای که از خود کرد به خدانشناسی و رد عدالت متهم کردند ؛ و محکوم به مرگ شد .
هیچکس اتهامات را باور نکرد و سقراط هم این را بخوبی میدانست ؛ دفاعی که او از خود نموده به / پوزش سقراط / معروف است که بعدا توسط افلاطون تنظیم و و نوشته شده است ؛ دفاع او استهزاآمیز و جسورانه بوده و اگرچه میدانست که به مرگ محکوم خواهد شد ؛ ولی همچنان به روش زندگی خود ادامه داده و پیوسته در جستجوی حقیقت بود .
سقراط در زندان هم که بود در حالیکه آخرین روزهای زندگانی را میگذرانید با دوستان خود درباره فانی نبودن روح بحث و گفتگو میکرد ؛ تا اینکه بالاخره جام محتوی / سم شوکران / را گرفته و بدون هیچگونه ترس و وحشتی سرکشید؛ دوستان او سرشک از دیده فرو ریختند ولی سقراط از آنها خواهش کرد که آرام باشند .
او زندگی را بدرود گفت درحالیکه بر جهان لبخند میزد ! ؛ وی انسان را با تمام ویژگیهایش زمینه کار و بررسی قرار داد و جمله / خود را بشناس / شالوده فلسفه او بشمار میرود ؛ وی اندیشه های ماوراء طبیعی و سوفسطائی را سخت به باد سرزنش گرفت .

دیوژن کلبی



دیوژن یا دیوجانس کلبی (حدود۴۱۲ -۳۲۳ پیش از میلاد)(به یونانی: دیوگِنِس اُ سینوپـِئوس)، زاده شده در سینوپ در آسیای کوچک بود. او در جوانی به آتن رفت و به تحصیل فلسفه پرداخت. وی از مبلغین ساده زیستی بود. بطوریکه گفته می‌شود، سرمایه او یک عصا[نیازمند منبع]، یک بالاپوش و یک کاسه(کوزه) بوده‌است. حکایات زیادی، نشان دهنده ستایش وی از زندگی به شیوه سگ(به عربی: کلب) می‌باشد. فیلسوف یونانی که پابرهنه و ملبس به ردایی - که از زندگی دنیایی تنها داراییش بود - زندگی ساده‌ای را می‌جست و چنان بی قید و نسبت به تعلقات دنیوی بی تفاوت بود که آزادانه، در بشکه‌ای می‌زیست. او که مادیات برایش بی ارزش بود؛ تنها برای معاش خود در قبال پند و اندرز حکمت آمیزی که به مردم می‌داد به قرص نانی بسنده می‌کرد. از این رو او را فیلسوف گدا نیز می‌گویند. دیوژن دارای طنزی گزنده و بی‌اعتنا به مقام‌های دنیوی و افتخارات زمانه بود چنانچه زمانی که اسکندر مقدونی که به دیدار دیوژن رفته بود؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی داری؟ دیوژن در پاسخ گفت: «بلی، خواهش می‌کنم از جلوی آفتاب من کنار برو. اسکندر به همراهانش که از خشم می خواستند دیوژن را مورد آزار قرار دهند، گفت : اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم.» دیوژن را گفتند: دنیا کی خوش می‌شود. گفت: آنگاه که پادشاهانش فلسفه بخوانند و یا فیلسوفانش پادشاه شوند. گویند او در شهر می‌گشته و طلب انسان می‌کرده‌است. مولوی هم در بیت مشهور خویش وصف حال او را کرده‌است (منظور از شیخ در بیت زیر دیوژن است) : دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

ویکتور هوگو



شاعر فرانسوی ( 1802- 1855)
«ویکتور ماری هوگو» بزرگترین شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شاید بزرگترین شاعر در عرصه ادبیات فرانسه و نیز داستان نویس، درام نویس و بنیانگذار مکتب رومانتیسم، در بیست و ششم فوریه 1802متولد شد. وی سومین پسر کاپیتان « ژوزف لئوپولد سیگیسبو هوگو» ( بعدها به مقام ژنرالی نائل آمد) و «سونی تره بوشه» بود. هوگو به شدت تحت نفوذ و تاثیر مادر قرار داشت. مادر وی از سلطنت طلبان و از پیروان متعصب آزادی به شیوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود که پدرش، آن سرباز شجاع، توانست علاقه و محبت فرزندش را نسبت به خود برانگیزد.
سال های کودکی ویکتور در کشورهای مختلف سپری شد. به مدت کوتاهی در کالج نجیب زادگان واقع در مادرید اسپانیا درس خواند و در فرانسه، تحت تعلیمات معلم خصوصی خود پدر ریوییر، کشیش بازنشسته قرار گرفت. در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسیون کورد ییر شد و بخش اعظم تحصیلات ابتدایی را در آنجا گذراند.
تکالیف مدرسه مانع از مطالعه آثار معاصران، به ویژه شاتوبریان و نیز مانع از نگارش تصنیفات ادیبانه او نشد. سرودن شعر را با ترجمه اشعار ویرژیل آغاز کرد و همراه با این اشعار، قصیده بلندی در وصف (سیل) سرود.
شعر بلند «شادی مطالعه در لحظه لحظه حیات»، او را به جمع شاعران پیوند داد و در همین سالها (قبل از بیست سالگی) نخستین قصه بلند خود ، یعنی کتاب Bug Jargalرا منتشر کرد و با انتشار این کتاب به جمع ادبا راه یافت.
در سال 1821 با انتشار کتاب« نوتردام دوپاری» ، که بعد از بینوایان بزرگترین اثر اوست، شهرتی فراگیر یافت. در سال 1822 با « آدل فوشه» دوست دوران کودکی خود، ازدواج کرد. در سال 1827 « درام کرمول» را نوشت و مقدمه ای مفصل برای آن آورد که خود کتابی مستقل بوده و اهمیت آن به مراتب فراتر از خود درام است. این مقدمه را می توان «مرامنامه مکتب رومانتیسم» دانست و با همین مقدمه، رومانتیسم به عنوان مکتبی مستقل آغاز می شود و بدین گونه، هوگو مکتبی به نام « رومانتیسم» را بنیان می نهد.
او معتقد بود که هر آنچه که در طبیعت است، به هنر تعلق دارد و در مقدمه کرمول نوشت:
« ... بشر در طول حیات خود، پیوسته یک نوع تمدن و یک نوع جامعه نداشته است. بشریت مانند هر یک از واحدهای خود، یعنی انسانها، بزرگ شده، بالیده، به بلوغ رسیده و آن گاه به پیری پر عظمت خود رسیده است. پیش از دورانی که جامعه امروز آن راعهد عتیق می خواند، دوره ای بوده که «عهد افسانه» نام داشته و بهتر بود «عصر آغازین» خوانده شود. از آنجا که شعر، آینه اندیشه های آدمی است، پس شعر نیز این سه دوره عهد آغازین،عهد عتیق و عهد جدید را طی کرده است. اشعار غنایی، زاییده عهد آغازین است و خاستگاه اشعار حماسی،عهد عتیق و درام، پرورده عهد جدید است. نغمه و غنا ابدیت را ساز می کند. ماهیت غنا، طبیعی بودن، خصوصیت دومی (حماسه)، سادگی و صفت سومی (درام)، حقیقی بودن است. قهرمانان اشعار غنایی، اشخاص بزرگی چون آدم، قابیل و نوح بودند. قهرمانان حماسه ها، پهلوانان غول صفتی چون آشیل، هرکول، آژاکس، پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهای عادی نیستند، کسانی چون هاملت، مکبث، اتللو و... ».
هوگوی جوان، عصری نو در تاریخ ادبیات جهان گشود؛ عصری که عنوان « رمانتیسم» به خود گرفت. از این زمان به بعد ، هوگو دوستداران بسیار یافت و از 1829 تا 1843 سال های بالندگی و کامیابی او بود و در این دوران، ده ها رمان و منظومه سرود. در سال 1845 از طرف شاه به مجلس اعیان دعوت شد. انتخاب وی اعتراضات فراوانی را برانگیخت و به مدت سه ماه، درگیری هایی آغاز شد که سرانجام ،به گوشه گیری هوگو انجامید و هوگو در انزوای تمام، شاهکار انسان دوستانه خود، « بینوایان» را به رشته تحریر درآورد. با وقوع انقلاب 1848 فترتی در قصه نویسی هوگو پیدا شد و بطور فعال وارد جریانات سیاسی گردید. در دسامبرهمان سال، از کاندیداتوری لویی ناپلئون برای پست ریاست جمهوری حمایت کرد و برای مدتی، حامی حزب محافظه کار و ریاست جمهوری بود، لیکن بالاخره از او دوری گزید و در نطق تاریخی 18 ژوئیه 1851 در بررسی قانون اساسی گفت : «چون زمانی ناپلئون کبیر داشته ایم، باید ناپلئون حقیر نیز داشته باشیم؟»
بعد از کودتای 2 دسامبر 1851 به بروکسل گریخت و در تبعید دراز مدت خود ، آثار بزرگی را تدوین نمود. سرانجام، در سال 1870با سقوط ناپلئون سوم به میهن بازگشت. او به مدت چند سال، مظهر مخالفت با امپراتوری و طرافدار جمهوری بود. در سال 1871 به مجلس ملی راه یافت، ولی خیلی زود از نمایندگی مجلس کناره گرفت.
در سال 1874 در کمال بی اعتنایی نسبت به نقد های تاریخی ناتورالیست ها، کتاب « نود و سه» را به رشته تحریر درآورد.
در سن هفتاد و پنج سالگی، کتاب دلنشین«هنر پدر بزرگ بودن» را نوشت؛ اما باز هم به دنیای سیاست گرایش داشت و در سال 1876 به مجلس سنا راه یافت. در فوریه 1881 به مناسبت ورود به سن هشتاد سالگی، مراسم با شکوهی به افتخار وی بر پا گردید که کمتر کسی به زمان حیات خود، چنین افتخاری را کسب کرده است.
ویکتور هوگو در ماه می سال 1885 بعد از یک دوره بیماری در گذشت؛ لیکن با بر جای گذاردن اشعار و داستان های شکوهمند، نامش برای همیشه جاوید ماند.

و این هم قطعه ای از او:
شاه ایران
شاه ایران، نگران و هراس آلود، سکونت دارد
زمستان در اصفهان، تابستان در تفلیس
در باغ، یک بهشت واقعی غرق گل سرخ
بین گروهی مردان مسلح، از ترس بستگانش
و همین باعث می شود که گاه برای تخیل بیرون رود
او یک بامداد، در دشت، یک چوپان دید
چوپان پیری که پسرش را همراه داشت : پسر زیبای جوان
از او پرسید : اسمت چیست پیرمرد؟
پیرمرد که در میان بزغاله هایش می رفت و می خواند، آوازش را قطع کرد و گفت:
اسمم کرم است
خانه ام پای یک تخته سنگ معلق زیر یک بام است که از نی ساخته ام
و آنجا با پسرم زندگی می کنم که دوستم می دارد و به همین دلیل است که آواز می خوانم
همانطور که سابقاً حافظ می خواند و حالا سعدی می خواند
و همانطور که زنجره در ساعت ظهر جیرجیر می کند
در آن هنگام، جوانک با چهره حجب آلود و دلنشین
دست پدر نغمه سرایش را بوسید و او باز به خواندن پرداخت
همانطور که حالا سعدی می خواند، همانطور که سابقاً حافظ می خواند
شاه گفت:
آیا این دوستت دارد؟ با آنکه پسرت است؟....

فرقه صدوقی یا صدوقیان



در عصر حضرت عیسی، چهار گرایش مهم یهودی وجود داشت که عبارت بودند از اسنی­ها[1]، غیوران (زیلوت­ها)[2]، فریسیان[3] و صدوقیان.
در این میان، دو گروه اخیر از اهمیت بیشتری برخوردار بودند.
"اسنی­ها" زاهدان سرخورده­ای بودند که از جامعه دوری می­جستند و به انتظار ظهور مسیحا بودند. آنان زندگی خود را در بیابان می­گذراندند و برای آمدن سلطنت خداوند آماده بودند.
"غیوران" گروه کوچکی از فعالان ضد رومی بودند که در عمل به تورات بسیار پایبند بودند و منتظر آن بودند تا بتوانند شورشی مسلحانه را بر علیه رومیان به راه اندازند.
"فریسیان" یک فرقه و یا حزب سیاسی بودند که خود را از سنهدرین تحت سلطهی صدوقیان جدا کرده، با کاهنان رابطهی زیادی نداشتند بلکه بیشتر با مردم عادی، محققان و معلمان، انس و الفت داشتند.[4]
"صدوقیان" گروهی از اشراف بودند که امور مربوط به معبد، معمولا در دست آنان بود. این گروه، که حیاتشان در گروی وجود معبد بود، با تخریب معبد در سال 70 میلادی، از بین رفتند.

واژه­شناسی
در مورد ریشه­ی عنوان صدوقیان که در عبری به شکل צְדוּקִים (صِدوقیم) نگاشته می­شود، اتفاق نظری وجود ندارد.
بنابر سنت تلمودی، این نام برگرفته از نام صادوق[5] است که شاگرد "انتیگونیوس اهل سوخو" بوده است. انتیگونیوس دارای عقاید خاصی بود. او رستاخیز و زندگی پس از مرگ را انکار میکرد و فرقه­ای خاص را به وجود آورد.
نظریهی دیگری نیز در مورد ریشهی این کلمه وجود دارد که محتملتر به نظر میرسد. این نام منسوب به صادوق، ‌کاهن اعظم در عصر داود (دوم سموئیل 8: 17 و 15: 24) و سلیمان (اول پادشاهان 1: 34 به بعد و اول تواریخ 12: 29) بوده باشد.[6]

ویژگی­ها و خصایص صدوقیان
صدوقیان طبقه­ی کوچک اشرافی حاکم بودند. آنان محافظه­کاران ثروتمندی بودند که به تورات بسیار پایبند بودند و با هر نوع نوآوری به مخالفت می­پرداختند و با معبد ارتباطی قوی داشتند، مقام کاهن بزرگ را در دست داشتند و موقعیت مسلطی را در هیئت حاکمه (سنهدرین) به دست آورده بودند.
به دلیل تفوق سیاسی­شان بر جامعه­ی یهودی بود که سیاستمداران رومی با آنها رابطه­ی خوبی داشتند. از دیگر سو، آنها نیز چون ثروتمند بودند مایل بودند تا با رومیان روابط خوب و آشتی­جویانه­ای داشته باشند.[7]
به طور کلی صدوقیان در تقابل جدی با فریسیان بودند و هم از منظر عقیدتی و هم از منظر سیاسی، کاملا با فریسیان مخالف بودند.
تعالیم ایشان دارای چهار ویژگی بود:
1. انکار شریعت شفاهی
2. معتبر دانستن اسفار پنجگانه (تورات) و رد سایر کتابهای عهد قدیم
3. انکار قیامت و رستاخیز. آنها همچنین منکر ثواب و عقاب بوده، وجود ملائکه و ارواح را نیز انکار می­کردند.
4. اعتقاد به آزادی مطلقه­ی انسانی و اعتقاد به تفویض کامل.
فریسیان در هر چهار عقیده­ی مذکور به مخالفت با صدوقیان می­پرداختند. آنها برای شریعت شفاهی، ارزشی همسنگ تورات قائل بودند و آن را منبعی مهم برای دین خود میدانستند.[8] آنان همچنین در مورد کتاب مقدس، نگاهی کاملا متفاوت از صدوقیان را دارا بودند و کتب انبیا و سایر رسالههای کتاب مقدس را که صدوقیان نمیپذیرفتند، معتبر میدانستند.[9]
فریسیان به بقای روح فردی و کیفر گناه در سرای آخرت نیز ایمان داشتند و این در مقابل دیدگاه صدوقیان بود که خدا را خدای قومی میدانستند و فرجام شناسی را توهم فریسیان تلقی میکردند.[10] آنان همچنین در مورد اراده­ی آدمی با دیدگاه صدوقیان مخالف بودند و در این زمینه راه میانه­ای را پذیرفته بودند.
از جهت سیاسی نیز این دو گروه با یکدیگر کاملا متفاوت بودند. فریسیان بیشتر با مردم عادی، محققان و معلمان، انس و الفت داشتند و مشارکت سیاسی با رومیان را نمیپسندیدند و جدایی طلب بودند. این در حالی بود که صدوقیان که تعدادشان بسیار کم بود، همواره با حاکمان از در دوستی وارد می­شدند و از مخالفت با رومیان پرهیز می­کردند.[11]

صدوقیان در کتاب مقدس
صدوقیان در عهد قدیم
در عهد قدیم، مطلقا نامی از صدوقیان نیامده است؛ همچنانکه از فرقه­های سه­گانه­ی دیگر سخنی به میان نیامده است. دلیل این مطلب نیز تا حدودی روشن است زیرا هیچ یک از این گروهها تا پیش از قرن دوم قبل از میلاد، به وجود نیامده بودند.
البته باید توجه داشت که در بخشهایی از عهد قدیم، از بنی صادوق (که شاید بتوان آنان را بر صدوقیان تطبیق داد) سخن به میان آمده است:
«و خداوند یهوه می‌فرماید که به لاویان کهنه که از ذریت صادوق می‌باشند و به جهت خدمت من، به من نزدیک می‌آیند یک گوساله به جهت قربانی گناه بده».[12]
در جای دیگر نیز آمده است:
«و این برای کاهنان مقدس از بنیصادوق که ودیعت مرا نگاه داشته‌اند خواهد بود، زیرا ایشان هنگامی که بنی‌اسرائیل گمراه شدند و لاویان نیز ضلالت ورزیدند، گمراه نگردیدند».[13]
با این وجود روشن است که این آیات، صرفا در مورد کاهنانی است که از نسل صادوق بوده­اند و نه در مورد فرقه­ی صدوقیان که دارای عقایدی خاص و انحرافی بوده­اند.

توصیفات صدوقیان در عهد جدید
در عهد جدید، نام صدوقیان بارها ذکر شده است که البته همواره مورد نکوهش قرار گرفته­اند.

افعی زادگان
اولین موردی که در عهد جدید از صدوقیان،‌ یاد شده است در انجیل متی و داستان حضرت یحیی است. طبق گزارش انجیلها حضرت یحیی با دو گروه معروف یهودی یعنی صدوقیان و فریسیان به شدت برخورد می­فرماید:
«پس چون بسیاری از فریسیان و صدوقیان را دید که بجهت تعمید نزد وی می‌آیند، بدیشان گفت: ای افعی‌زادگان، که شما را اعلام کرد که از غضب آینده بگریزید؟ اکنون ثمره شایسته توبه بیاورید، و این سخن را به‌خاطر خود راه مدهید که پدر ما ابراهیم است، زیرا به شما می‌گویم خدا قادر است که از این سنگها فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند».[14]

شریران زناکار!
در انجیل متی نقل شده است که دو گروه صدوقیان و فریسیان نزد حضرت عیسی آمده از آن جناب خواهش کردند تا نشانه­ای آسمانی (معجزه) برای آنها بیاورد. آن حضرت با ریاکار خواندن آنها درباره­شان چنین فرمود:
«در وقت عصر می‌گویید هوا خوش خواهد بود زیرا آسمان سرخ است؛ و صبحگاهان می‌گویید امروز هوا بد خواهد شد زیرا که آسمان سرخ و گرفته است. ای ریاکاران می‌دانید صورت آسمان را تمییز دهید، اما علامات زمانها را نمی­توانید! فرقه­ی شریر زناکار، آیتی می‌طلبند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد جز آیت یونس نبی».[15]

ریاکاران
در جای دیگری نیز نقل شده است که آن حضرت ضمن ریاکار خواندن صدوقیان و فریسیان، شاگردان خویش را از تعالیم این دو گروه بر حذر داشت:
«و شاگردانش چون بدان طرف می‌رفتند، فراموش کردند که نان بردارند. عیسی ایشان را گفت: آگاه باشید که از خمیرمایه­ی فریسیان و صدوقیان احتیاط کنید. پس ایشان در خود تفکر نموده، گفتند: از آن است که نان برنداشته‌ایم.
عیسی این را درک نموده، بدیشان گفت: ای سست‌ایمانان، چرا در خود تفکر میکنید؟ از آنجهت که نان نیاورده‌اید؟ آیا هنوز نفهمیده و یاد نیاورده‌اید آن پنج نان و پنج هزار نفر و چند سبدی را که برداشتید؟ و نه آن هفت نان و چهار هزار نفر و چند زنبیلی را که برداشتید؟ پس چرا نفهمیدید که درباره­ی نان شما را نگفتم که از خمیرمایه­ی فریسیان و صدوقیان احتیاط کنید؟
آنگاه دریافتند که نه از خمیرمایه­ی نان بلکه از تعلیم فریسیان وصدوقیان، حکم به احتیاط فرموده است».[16]

منکران قیامت
در میان یهودیان، چنین معروف بوده که صدوقیان از منکران قیامت بوده­اند. این نسبت، در عهد جدید هم مورد تأیید قرار گرفته است. طبق نقل انجیلها، آنان نزد حضرت عیسی می­آیند و با طرح اشکالی، اعتقاد به قیامت را به چالش می­کشند:
«و صدوقیان که منکر هستند نزد وی آمده، از او سوال نموده، گفتند: "ای استاد، موسی به ما نوشت که هرگاه برادر کسی بمیرد و زنی بازگذاشته، اولادی نداشته باشد، برادرش زن او را بگیرد تا از بهر برادر خود، نسلی پیدا نماید. پس هفت برادر بودند که نخستین، زنی گرفته، بمرد و اولادی نگذاشت. پس ثانی او را گرفته، هم بی‌اولاد فوت شد و همچنین سومی. تا آنکه آن هفت او را گرفتند و اولادی نگذاشتند و بعد از همه، زن فوت شد. پس در قیامت چون برخیزند، زن کدام‌یک از ایشان خواهد بود از آنجهت که هر هفت، او را به زنی گرفته بودند؟"
عیسی در جواب ایشان گفت: آیا گمراه نیستید از آنرو که کتب و قوت خدا را نمیدانید؟ زیرا هنگامی که از مردگان برخیزند، نه نکاح می‌کنند و نه منکوحه می‌گردند، بلکه مانند فرشتگان، در آسمان می‌باشند. اما در باب مردگان که بر می­خیزند، در کتاب موسی در ذکر بوته نخوانده‌اید چگونه خدا او را خطاب کرده، گفت که منم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب. و او خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است. پس شما بسیار گمراه شده‌اید».[17]

ذکر فریسیان در کتاب اعمال رسولان
در کتاب اعمال رسولان نیز در سه مورد به اختصار ذکر صدوقیان به میان آمده است. مورد اول در جایی است که پطرس و یوحنا در حال بیان تعالیم حضرت عیسی بودند. در این زمان، کاهنان و سردار سپاه هیکل به همراه صدوقیان بر ایشان تاخته آن دو را دستگیر کردند و به زندان افکندند.[18]
مورد دیگر مربوط به دستگیری و به­زندان­افکندن رسولان توسط رئیس کهنه و دوستان صدوقی اوست که در پی تعالیم رسولان و ظهور معجزات از سوی ایشان صورت می­گیرد.[19]
آخرین مورد نیز در داستان پولس است که با استفاده از اختلاف نظر میان فریسیان و صدوقیان در مورد قیامت، خود را از مهلکه نجات می­بخشد:
«چون پولس فهمید که بعضی از صدوقیان و بعضی از فریسیانند، در مجلس ندا در‌ داد که: ای برادران، من فریسی، پسر فریسی هستم و برای امید و قیامت مردگان از من بازپرس می‌شود. چون این را گفت، در میان فریسیان و صدوقیان منازعه بر پا شد و جماعت دو فرقه شدند، زیراکه صدوقیان منکر قیامت و ملائکه و ارواح هستند لیکن فریسیان قائل به هر دو. پس غوغای عظیم برپا شد و کاتبان از فرقه فریسیان برخاسته مخاصمه نموده، می‌گفتند که در این شخص هیچ بدی نیافته‌ایم و اگر روحی یا فرشته‌ای با او سخن گفته باشد با خدا جنگ نباید نمود. و چون منازعه زیادتر می‌شد، مین­باشی ترسید که مبادا پولس را بدرند. پس فرمود تا سپاهیان پایین آمده، او را از میانشان برداشته، به قلعه درآوردند».[20]
البته نکته­ای نیز در خصوص ذکر عقاید صدوقیان در عهد جدید، قابل توجه است. چنانکه پیشتر ذکر گردید، حضرت عیسی در پاسخ به صدوقیان در مورد قیامت، وضعیت انسانها را همانند فرشتگان اعلام می­فرماید و این در حالی است که طبق گزارش اخیر در کتاب اعمال رسولان، صدوقیان اصلا معتقد به وجود فرشتگان نبوده­اند و بنابر این استدلال حضرت عیسی در مقابل صدوقیان و تشبیه وضعیت انسانها به وضعیت فرشتگان، بی­مورد به نظر می­رسد.


از بین رفتن صدوقیان
به هر حال، طبق گزارشهای موجود تاریخی، صدوقیان پس از واقعه­ی ویرانی معبد اورشلیم در سال 70 میلادی از صحنه­ی روزگار محو شدند و این در حالی بود که گروه رقیب آنها یعنی فریسیان همچنان به حیات خود ادامه دادند.
از مهمترین دلایل از بین رفتن صدوقیان و باقی ماندن فریسیان به دو نکته می­توان اشاره کرد. اول آنکه صدوقیان در مورد کتاب مقدس و تفسیر آن کاملا متعصب بودند و این در حالی بود که فریسیان، در کنار کتاب مقدس به سنت نیز معتقد بودند. نکتهی دیگر که البته بسیار مهمتر است آن بود که صدوقیان، مناسک قربانی را به عنوان رکن شریعت یهودی می­شناختند و انجام آن را متوقف بر وجود معبد می­دانستند و بنابر این با از بین رفتن معبد، صدوقیان نیز از میان رفتند و این در حالی بود که فریسیان، مناسک قربانی را که متوقف بر وجود معبد بود به عنوان یک اصل مهم نپذیرفته بودند و به هیمن دلیل، ویرانی معبد نتوانست خلل جدی و مهمی را در حیات آنان به وجود آورد.[21]

[1]. Essenes
[2]. Zealots
[3]. Pharisees
[4]. جو ویور، مری؛ درآمدی به مسیحیت؛ ترجمه حسن قنبری، انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، 1381هش، ص 67 – 69
[5]. Zadok
[6]. Encyclopaedia Judaica, (Gale, 2007, 2nd ed.), vol.17, P.654
[7]. جو ویور، مری؛ پیشین؛ ص 66 – 67
[8]. Encyclopedia Judaica, vol. 16, p. 30.
[9]. جو ویور، مری؛ پیشین؛ ص 67 – 68
[10]. اپستاین، ایزیدور؛ یهودیت، بررسی تاریخی؛ ترجمه بهزاد سالکی، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، 1385هش، ص 113 – 114
[11]. جو ویور، مری؛ پیشین؛ ص 66 – 68
[12]. حزقیال 43: 19
[13]. حزقیال 48: 11
[14]. متی 3: 1 – 9
[15]. متی 16: 1 – 4
[16]. متی 16: 5 – 12
[17]. مرقس 12: 18 – 27
[18]. اعمال رسولان 4: 1 – 3
[19]. اعمال رسولان 5: 12 – 18
[20]. اعمال رسولان 23: 6 – 10
[21]. آنترمن، الن؛ باورها و آیینهای یهودی؛ ترجمه رضا فرزین، انتشارات مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، 1385هش، ص 86